یادداشت های میلاد عطائی



1

وقتی از جریانِ جاری زندگی سخن می گوئیم از چه چیزی نام می بریم ؟ آیا زیستن به خودی خود نوعی از راهی بودن را در راه ما به نشانه گٌذاشته ؟ راه زندگی همان سطحِ صافِ زیستن به وقتِ رفتن و قدم زدن باشد . گهگاهی زمینِ مٌسطح متنوع و متفاوت از روالِ پیشین گردد و بدان شکل می توان سختی زیستن را به نام زندگی نامی نشاند . آدمیان وقتی در حالِ پویشِ دائمی برای کوششِ مسائل ِ زندگی خود حاضرند و "تنها" هستند و بر یک انتخاب و تفاوت و تنوع ایام را می گٌذرانند . زنی را تصور کٌنید که مشغولِ پرستاری از بیماران باشد ، مردی را به خاطر بسپارید که در حال پاکیزه نگاه داشتنِ شهر از آلودگی و اضافاتِ آن می شود . هر کدام از ما انسانها مشغولیتِ بخصوص خود را داریم و این امر واقعیتِ زندگی است . زندگی در حینِ اینکه واقعیت دارد ، نشانگانی بر خویشتن به ظهور می رساند و می گوید "هستی در این ظرفِ زیستی" جوششی دارد  و آنها به معنای تمامی غیر ها - به عنوان یکایکِ چیز ها - بیرون از من ، همگی گزارشی می دهند که اینجا واقعیت وجود دارد و به یک معنی درخت هست ، آسمان هست ، خورشید هست ، مادر هست و بسیاری از هستنده ها را با خبر می شویم.

پرسش از منظر فلسفی  را بدینگونه می توان طرحی داد و داشت و گفت "سرعتِ زندگی" در این "ظرفِ واقعیت" چه معنایی دارد ؟ چرا معنا باید داشته باشد ؟ آیا زیستن به خودی سریع و پٌر شتاب هست ؟ آیا القائاتی به اشکالی بر ما وارد می شود که روند رو به حرکتِ زیستن را دستکاری کٌنیم و با چرخ دنده های بسیار به جلو برویم ؟ اضطراب اگر شکل و ماهیتی داشته باشد می تواند اینجا ما را در دام ِ خودش اسیر کٌند . اما اضطرابِ زیستن به انوعی در اشکالی حضورمند می شود و می باید به سطح عمیقِ فلسفی ماقبلِ آن رجوع کرد . می توان به خودی خود با "اضطراب" درگیر شٌد - می شود به ریشه ها نظری داشت . چرا باید معنی و منظر سرعتِ زندگی را به شکلی که روز ها و شب ها طی می شوند از نو خود آگاه در خاطر بازنشانی کرد ؟ انسان مانند مسافر یک ماشین شاهدِ حرکتِ آرام یا تٌند ِ این وسیله می باشد و خود یک شی در مقابل ذهنِ خوش تجسمی حقیقی می یابد . وقتی به خویش می اندیشیم خود را یک جوهر مستقل می بینیم چونانکه خورشید ماه نیست ، زمین دریا نیست و این تعدد بر ماهیتِ مستقل یکایک ِ پدیدار ها گزارشی می دهند - هر کدام از این رهسپاری برخوردِ دیداری ما را با محیط متفاوت می کٌند و چون این تغییر واقعیت دارد پس می توانیم به آن بیاندیشیم . اگر تٌند و پٌر شتاب و سریع به جلو برویم بطور حتم مشمول ِ اتفاقاتِ نوین می شویم ، اگر کٌند صحنه زیستن را به فردا برسانیم بار دگر محصولاتِ وقایعِ نو ما را به نشانگانی دعوت می رساند . چگونه باید بر این دریا پارو زد ؟ پرسش و پاسخ ما در این مقال نیست .  چقدر باید پارو به سطح آب بر خورد و سرعتِ حرکتِ  در یک مقدار معنی مشخص بگیرد؟ آیا اندازه پیشینی برای این حرکت تعیین شده ؟ ما می توانیم از منظر فلسفی تعریف کنیم که چه نوعی از این حرکت بر کیفیتِ بودن ما سهم و نقشی دارد .

 

2

بودن ما در این هستی دلاتی به داشتن ندارد و ای بسا در یکایک برحه ها و بحران ها با خود گلاویز می شویم که چرا داشتنِ چیزی از جهان  اکنون  در لیست ِ دارائی من نیست و دارائی بیشتری می خواهیم که باشد . وقتی که در این جهان حاضریم ، هستی ِ ما نشانگر حضور این جان بر این دوران است . جانِ من همیشه همانی هست که همراه داشته و خواهم داشت - ثروتمند یا فقیر - مهم و مشهور تا  ناشناس و ناشناخته تغییر و تحولی در "حضورِ منِ انسان به عنوان بودن هماره مانده و می ماند و هستی من همانی هست که هستم و بر این هستی آگاه می باشم - افسوس که ارزشِ اعتبار ِ انسان را بنا به چیز هایی ورای وجود ِ آن شخص می سنجیم  . داشته و دارائی با هستی و هستم تفاوتی دارند . بسیاری از مواردِ بیرونی مسائل انسانی می شوند ، باید گٌفت حضور در هستی و بودنِ خویشتن بهترین واقعیت برای تامل و توجه در زندگانی بشناسیم . وقتی از این حضور در واقعیت به عنوانِ هستیِ پر جان و جهان شناس سخنی می آید با مقوله سرعتِ زندگی مواجه می شویم . می توانستیم با مقولات دیگری بر خوریم چونان که رضایتمندی یک مقوله از مسائلِ موضوعه زندگی بشر است - هر چند یک مورد از طبیعت ِ انسانی نیست زیرا مواردی که بر طبیعت انسان دلالتی دارند بسیار ساده و عمومی هستند ؛ من هستم و چون هستم آن با من و تمام بشریت است  .  ما جهان را در یک ظرفِ می بینیم ، ما درونِ ظرف جهان حاضر می شویم ، ما در عمقِ آبِ این ظرف غرق یا راهی می شویم . سه سطحِ دیداری می تواند انسان را از خود به محیطِ بیرونی متصل کند. وقتی می گوئیم غرق شدن در حال ر خ دادن ِ مرگ تنها نشانه نهائی نیست فلذا ترکشِ تنشِ خیالی یک شلیک حقیقی بر ذهن می نشانیم و دردی به آن طرحواره می دهیم و باروت خیال سطح ذهن ما را زخمی می کند .  تلالو این نفس ها ، بالا و پائین شٌدن ها و یک سیالیتِ بی وزن ِ دائم ، گسیخته از دیروز و گریزنده از تمام خویش همگی مشمول اضطراب ِ این حادثه شده - وقتی که می نگریم آدمی درون ظرفِ این آب نفس کافی برای سوار شٌدن بر قایقی ندارد نکند بر اعماق نظری داشته و رفته در آنجا چیزی بجوید ؟ می تواند چنین باشد از آنرو که راه واقعیتِ مسیر زندگی را به دٌرستی واقع بینانه و مسئولانه نیاموزیم و یاد نگیریم و کار و راهی در آن به انجامی نبریم . آن موقع می تواند از عمق عمیقِ آب مسیر زیستن بیابیم ، می توانیم به سنگواره های اطرافِ این ظرف بسنده کٌنیم و بگوئیم پٌشتِ آن یک جزیره قرار دارد . استعاره و تشبیه بسیار می توان بر این معنا پدید آورد اما باید صریح و رٌک گفت هر که هر چه بخواهد بشود و باشد و خویشتن را چنان به پرورش ببرد باید در مسیر طبیعی آبراه بر قایق خود ایمن نشسته باشد و پارو ن تنها حرکت کٌند زیرا ماندن همان در ماندگی می توان گفت و این در ماندنگی نهفته  با تامل ِ فرهیختگی و فیلسوفانه تفاوت دارد . وقتی که یک فیلسوف بر این ظرفِ پر آب به همراه شناگران و قایق سواران نظاره می کٌند از بالا به آن می نگرد و می اندیشد . وقتی آدمی از قایق خارج می شود درونِ آب های یک اقیانوس عظیم چون سنگریزه ای تنها و بی کس گٌم می شود .

بودن در این مسیر از سرعتِ آن گٌفتن مساله و موضوعی دگر و مهم باشد ، شتاب کجاست ؟ در طبیعت وجود ندارد بلکه واکنش بر حسب شرایط مهم و ضروری محیاست ؛ باعثِ به حرکت رسیدنی متفاوت از حرکتِ عمومی مغز است - مغزی که نه می خواهد تند برود نه کٌند .  شتابی بر گریختن از چنگالِ ببر تیز پا طبیعتِ جانداران را برای بقاء نشان می دهد . ما انسانها  واکنش جسمانی و هوشمندانه پدید می آوریم و ارائه می دهیم بر یکایکِ عواملِ تحریک کٌننده ؛ آنجا که  الگو های رفتاری ما را تحت تاثیر خودش قرار می دهند . هوش مثبت و هوش منفی میانِ رهایی و آزادی و ترس و اضطراب در نوسان است . آموزگار ی که هوش مثبت خود را برای کاری دٌرست و سازنده به کار می برد با فردی که قصد سو ء استفاده و رفتاری غیر اخلاقی کٌند دو نوع هوش ورزی دو پدیداری حسی هیجانی متفاوت دارند . بر اضطرابی که از شتاب پدید می آید شرحی گفته شٌد ،  کودکی را در این تصویر بگنجانیم که مفهوم ِ سخن مفروضاتِ خود را به تصویر ببرند. وقتی پدر ِ کودک او را موردِ شماتت و تنبیه قرار می دهد ، فرزند واکنشِ خود را این عامل اینگونه بنا می کٌند که سریع تر و پٌر شتاب باید علتِ حادثه را به وضع دٌرست ببرد یعنی همان وضعِ مطلوبِ پدر ( مستقلِ از اینکه حقیقت با سخنِ پدر باشد یا نباشد)   پاسخگری از سر ِ سرعت  و شتابی چنین از دلایلِ پیدایش اضطراب اولیه بدانیم و همگی ما مردمان به میزان و مقداری چنین اضطراب اولیه در خود دیدیم و حمل می کٌنیم - در یک میزان نقشِ مفید دارد آنجا که میان مرگ و زندگی باید در چند صدمِ ثانیه سریع و پر شتاب عمل کٌنیم " ماشین یا قطار در حالِ نزدیک شٌدن به شما می باشد و چند ثانیه کوتاه تا مرگ فاصله دارد - چه می کنید ؟ " وقتی معلمی خطاب به شاگرد او را نادان معرفی می کند نوعی اضطراب برای حقیر دانستن خود و گذار برای پاسخگری به امر معلم در خود ناظر می شود. شتاب برای تٌند کردن ِ میزان ِ ضربات پارو بر ذراتِ آب منوط به شرایط و موقعیت است . موقعیت چون چسبی بر تنِ ما می چسبد و ما می خواهیم که به آن مبداء خود را برسانیم . در سٌخنی دیگر از

ثبات و شتاب در کٌلیت زندگی گٌفتاری داشتم , اینبار و این یادداشت بر مرکزیتِ معنای  شناختِ سرعت در روند زندگی جای دارد و باید گفت چنین قایقی از سفر خود راضی می ماند یا نمی ماند و این موقع معمای خوشبختی نیز به پاسخ می رسد . ما تصمیم نگرفتیم در ظرفِ جهان حاضر باشیم ، ما در این ظرف حاضر هستیم . وقتی حضوری زنده و پویا گزارشی از یک حقیقتِ روشن به ما می دهد ، می باید بر طریقتِ سپری کردنِ راه و مسیر زندگی اندیشید. اندیشه ورزانه زندگی کرد و از خود بر خویش و جهان به یادگار میراث و معرفتی پایدار چون درختی تنومند بر قرار ساخت . ظرفِ جهان - همانطور که گفته شٌد می خواهد  بقاء داشته باشیم یعنی درون قایق خود بمانیم ، نمیریم و غرق در آبها نشویم و اگر اهلِ کمال باشیم کیفیتِ فرهنگی ِ ساختِ محیطِ قایق خود را از تاثرات دینی و فلسفی بهره مند کٌنیم . محیط قایق ساختنی است ، الگوی رفتار درون ِ آن با یاد گیری مهم می شود . بسیاری می گویند در معنای ماهیتِ ظرف ِ جهان بیاندیشیم و بگوئیم هستی چه معنایی دارد ؟ هر پاسخی راه دیگری از فلسفیدن را می گٌشاید که منوط به این یادداشت نیست . این سٌخن تمرکز و توجه را بر این نکته گٌذاشته که مستقل از معنای هستی - من به عنوان یک انسان چگونه می توانم فرهنگ زندگانی خود را معنا کاوی کٌنم و معنایی بر سازم که ارزش و اصالتِ بودن در نیل به خوشبختی را در یابم و آنرا تجربه کرده باشم . برخی منتقدین می گویند خوشبختی یک تصور ذهنی هست ، اصالت و ارزش و بسیاری از اینگونه گزاره ها پایه های عینی و مادی ندارد بلکه نوعی متافیزیک ِ غیر واقعی هستند . با یک مثال می توان حقیقت ِ خوشبختی را شرح داد -  "یک مردِ که احساسات و هیجاناتش در یک فرکانس مناسب بطور دائم قرار دارد و شرایط ِ بد و خوب - شاد یا غمگین آنقدر توانِ اداره ِ درونی او را به خطا و خطر و تحول  و منقلب شٌدن نمی برد و نمی رساند " از این سخن برای یک متفکر روان اندیش نوعی رٌشد یافتگی و ارتقاء روانی به حصول آمده است . چرا نامِ ارتقاء به عنوان مطلوبیت می گٌذاریم  ؟ بدان خاطر که پاسخگری به مسائل عمده زندگانی فرد معقولانه "به عنوان فرهنگی آموخته شٌده برای تصمیم دٌرست اخلاقی انسانی موضوعی در مقابل برخورد هیجانی و بدون پشتوانه فکری " می باشد - اگر عقلانیتی چنین در پرورش باشد خود و دیگران از نتایج ِ آن بارقه اخلاقی را بر می گیرند و خٌرسند هستند - اگر عقلانیت  اینگونه تداومی یابد زندگی ما آدمیان خطر و ضرر کمتری به خود می بیند . نتیجه ای از این پیش فرض ها می توان ساخت که ما طالبِ کیفیتِ بهتر برای زیستن هستیم . ما می خواهیم ایمن تر - مقاوم تر - قوی تر - بهتر در مواجه با شرایط واکنشی عالمانه بدهیم .  چرا عالمانه ؟ نمی خواهیم طبیعی  در تضاد با تعریف عمل معقولانه و برخوردِ احساسی هیجانی باشد ،  امام صادق) می فرمایند: فکر، انسان را به سوی خوبی ها و عمل به آن دعوت می کند  و این سخن حکیمانه عقل را یک منبع مهم شناخت قلمداد کرده است . نمی خواهیم با تفکر سر انگشتی و خود ساخته باشد - ساختنی که پشتوانه منطقی حقیقی واقعی انسانی اخلاقی نداشته باشد . اینگونه امورات تربیتی نقشی بر سواد انسانی اجتماعی ما خواهند زد . خوشبختی یک ادعا نیست بلکه نتیجه فرهنگ به عٌنوان ِ روش ِ زندگی انسان چون رنگی بر بومی نقشی می گٌذارد  . خوشبختی به نمایش احساسات و هیجانات ما خود را نمایان می کٌند و در ساده ترین شکلِ ممکن "حال ِ خوب" داشتن و گزارشی از "سلامتی جسم و روان" یافتن کفایتی بر این حقیقت ِ آموزشی نه طبیعی دارند . خوشبختی در طبیعت انسان نیست  امری مربوط به آموزش برای زندگی هست .  حال که نتیجه و نهایت ِ این کاوش فیلسوفانه در قاب ِ بهتری چارچوبی یافتند باید به عقب رفت و از شتاب و ثبات گٌفت و اندیشید  و پرسید نتایج زندگی تٌند و کٌند در خدمت به خوشبختی چیست ؟

 

3

انسانی که قداستِ زندگی را در کیفیتِ معمول آن حس می کرد و به تجربه می بٌرد ، ذهنِ انسان دیروز مملو از تجارب و خاطراتی بود که بصورتِ ساده و آهسته بر هم نشسته و نمایان می شٌدند و این احوال از جنسِ طبیعتِ راستینِ زندگی بودند و نه پنداشت های بر ساخته تکنولوژیک که به وسیله ذهن امکان تفسیر و معنا گٌشایی کٌند . فلسفه امکانِ تجربه و دریافتِ نوع دیگری از استنباط و ادراک جهان را برای ما محیا می کرد  و می  کند و در یک تامل فلسفی می باید وضعیتِ ذهنِ انسان امروزی و انسانی که اینترنت و لوازم مٌدرن را نمی داشت بخاطر آورد - برای انسان دیروزی همه چیز در آهستگی به گٌذران می آمد و شتابِ شدیدِ شٌدن از سر ِ شریانِ جاریِ زیستن خود را به جائی رسانیدن برای شان به شکلِ بیمارگونه به سانِ آدمیان کنونی معنا نداشت . نخواهم بر سر ادله فلاسفه رمانتیک پنداشتی عالی از مظاهر دیروزی و جلوه و نگار پلید از وقایع اینروزها گویم - مراد سخن بر آنست که ذهنِ دیروز ما چه داشت و ذهن امروز ما چه چیز را به یاد و خاطر ندارد و این تغییرات تحتِ تاثیر فضای جهانی فرهنگی بدانیم که در آن تنفس می کٌنیم - آنچه نداریم یا دارد از داشتِ دارائی معنوی ما می رود احساسِ تجربه آرام زندگی و امکانِ بهره جوئی از مواهبِ این روش - در این میان تلقی حذف عصر مٌدرن و فضا و لوازمِ آن بی معناست - بهتر از فضای مجازی  نخواهد آمد که اطلاعات فرهنگی را به سادگی در جهان به عرضه و مبادله ببرد و امکان اندیشیدن نیز با وجودِ آن شٌدنی ست . ذهن دیروز ، یک ذهن که درش خاطرات با شتاب بر هم فشرده نشوند بلکه به سهل و سادگی امکان یاد سپاری چیز ها را در خود جای دهد . برای آنکه نگارش این نگاه به شکلی ساده تر مشروح شود مثالی می زنم ؛ یک جوان را در سال هزار و هفتصد میلادی در ذهن خویش مجسم کٌنید ، جوانی که خاطرات ش که تمامیِ دارائی ذهن ش باشد با کیفیت و لذتی آهسته در کنار هم قرار دارد و بسیاری از ابداعات مدرن انعکاسی را در ذهن ش پدید نیاوردند ، تخیلی برای گشت و گٌذار مجازی نشناسد ، مثلا تجربه رفتن و دیدار به یک جنگل در نوجوانی و گپ و گٌفت با اقوام و نزدیکان ، احساس تلخی و تٌندی دیدار یک روز غم انگیز برفی و نگره های بسیاری که از جنس زندگی تازه و زنده هستند و همگی فشرده نشدند ، سرشار از وقایع ذهنی و عینی وسیع نیستند و ذهن ما را به جهت های بی شماری درگیر نکردند بلکه همه چیز آرام است . ذهن انسان امروزی بسی شلوغ از چیز های ضروری تا غیر ضرور را حمل می کند . ذهن انسان امروز سرشار از قهر وخشمی می باشد که برای مردمان تاریخ به یک اعتبار بی معنا و بی ارزش تلقی می شدند و آن دروازه ای که باید میانِ افکار ضروری و افکار غیر ضروری کار کٌند ، چون گذرگاه خروجی مرز گذر نامه را برای عبور و ورود و خروج بررسی کٌند از کار افتاده است  . ذهن انسان امروز تمرکز خودش را از دست داده بدان خاطر که میانِ خواسته ها و علایق خودش و میان نیاز و تقاضای اجتماعی بازاری تعیین مسیر دٌرستی ندارد و بسیاری از انسانها جای آنکه استعداد ذهنی خود را پرورش بدهند عامل ترقی را برای تمنا های دیگر تعیین می کنند . چراغ تاریخ نوری بر دیروز می تاباند و به ما می گوید که انسان چطور بود و چگونه طبیعی زندگی می داشت - با این ادعا سر سازگاری ندارم که امکان و حصولی نو بر کهنه و قدیمی برتر است و هر چه دیروزی ارزشمند و عزیز - باید بر سرِ ایده های دقیق و روشن بی اعتناء به دوران و زمان در بدو نخست اندیشید و سپس مدعایی برای افزایش کیفیتِ زندگی انسانی خویش به کار بگیریم .

 

4

کٌندی و تٌندی زندگی امری همیشگی  و ابدی بر ذهنِ انسان ِ خردمند معنا دارد .  طبیعتِ ایندو مقوله معانی بی شماری بر ذهنِ انسان خلق می کردند و می کنند  ، مساله بازگشت به کٌندی ارزش و دلیل و بهانه ای بر آن نیست - نئشگی از طبیعت ِ گٌذشته  و غرق جریان گٌذرانِ آرام ِ هستی شٌدن ، جائی که موضوع فکر و اندیشه در روابط انسانی جای خود را به قواعد طبیعی و قرارداد های مربوط به آن می داد در جهان امروز کارکردی ندارند  زیرا اصوات ماشین ها و شتاب تولیدات همگی می گویند می باید مغز ت مانند یک سیستم ورودی و خروجی داشته باشد - ما می خواهیم خودمان را بشناسیم ، ما می توانیم خودِ شناخته شٌده را در روابط میان فردی ارزیابی کٌنیم و بخواهیم روابطی بهتر داشته باشیم . ما تشنه و جوینده دانستنی های نوین هستیم ، این نیاز به خودی خود سطح شتاب را برای بیش خواهی و بعد مضطرب شٌدن تقویت می کٌند اما از این سطح اضطراب گریزی نیست و ای بسا پذیرشی فیلسوفانه می توان داشت . وقتی می دانیم که کم می دانیم - وقتی می خواهیم که بدانیم خود را در تصویری جدید نیازمندِ دانایی برای رٌشد شخصیت و روانی می یابیم و این در بدو نخست کمی هول بر انگیز است - اما به مرور اگر نظم و انضباطی در دانش ورزی ما باشد اضطراب هستی شناختی دانایی ما را در اسارتِ خود قرار نمی دهد بلکه پٌلی می شود برای رٌشد و تحول . شتاب برای شٌدن و تحول فرهنگی یک فضیلت اخلاقی است  اما شتاب در پاسخگویی در یک گفتگو خطرناک است. شتاب برای بیش خواهی در بسیاری از مواقع و موارد منجر به کاستن و کندن از خودِ آدمی ختم می شود بدان سان که شما بی قرار و پر هیجان می خروشید بر دیگری . در یک الگوی کلان و کلی ما طالبِ ثبات هستیم یعنی نمی خواهیم بی قرار باشیم - ثبات چیست در این سخن ؟ هر چه قابلیت پیش بینی از حفظ اصول و ثبات اولیه را بدهد نوعی محیط امن را بر ذهنم می نشاند . هر چند ثبات اولیه با ثبات همیشگی متفاوت است - مثلا مرگ یک واقعیتِ زندگی می باشد که نظم و اطمینان ما را از بودنِ عزیزان بر می گیرد و نیست می کٌند - باید گٌفت نمی شود ثبات دائمی خواست زیرا طبیعت با فنا و نیستی هم معنا ست .  برخی عرفا و علما بی قراری را یک حقیقت هستی شناختی قلمداد می کٌنند که نباید با آن سر ستیز یا نقد یا وارسی قراری داد بلکه باید با عٌٍمق و دٌردِ آن مواجه شٌد  . ثبات داشتن اگر ما را به سوی تنبلی و سستی نبرد ولی فعالانه آغوشِ فکر ما را برای شتاب ِ مفید و مناسب باز گٌشاید بحثی ست جدا و مستقل . باید از خود بپرسیم در کجا میل به شتابی بر سوی تحرکی تحریک شود مفید واقع می شود ؟ بر چه مواردی هر چه ثباتِ بیشتر حٌکمفرمایی کٌند نتیجه معقول طالب و صاحبِ زیست ِ انسانی بشود ؟ کسی را می شناسید که شتاب برای سرعت را در شغل و کار طبیعی بداند ؟ وقتی از شتاب به سوی سرعت در محیط شغلی برویم عجول می شویم و نتیجه این ماجرا نوعی بی قراری از قسم اضطراب ما را در کام خود می کشاند . در حیطه شغل و تحصیل ثبات پایه و بانی قرارمندی ما  را نقش و رسم می دارد . کدام دانشجوی موفقی وجود دارد که بی ثبات در روند تحصیل و پر شتاب در خوانش فرهنگی باشد ؟ نقض و ایراد ِ این گزاره در خود هویدا می باشد . ثبات در روند شغل و تحصیل اصل اساسی و اولیه تحصیلات موفق است . اگر در سطح فلسفی معنا شناختی کٌندی و تٌندی زندگی باز گردیم باید گفت شخصی که جهان را آهسته بنگرد  عمیق و با جزئیات وسیع به آن متوجه می شود ، شخصی که جهان را تٌند ببیند وسیع و با اطلاعات بی شمار صحنه هستی را بر ذهن حک می کند . این مقال قصد ندارد بگوید کٌند بیاندیشیم یا تٌند - بلکه پٌرسید که در کجا باید ثبات باشد و شتاب از چه موارد و مقولاتی گر دائمی شٌد سود و فایده آن بسیار ؟ چگونه می توان منبع سنجشی در اختیار داشت که امکان تقسیم برای تحلیل به امید تشخیص ثبات و شتاب ِ دٌرست به ما داد ؟ یک چیز را می دانیم که نتیجه نباید سلامت روان را بر هم زند و سلامت روان یعنی احساس رضایت و خوشبختی از بودن در اولین مرتبه آسیب نبیند . بزرگترین خطر در این زندگانی ترس و اضطراب باید نام بٌرد که دو سویه افسردگی و خشم را بر قرار می کٌنند . بدین خاطر توجه و تاکید بر ثبات به عنوان فلسفه کلی زندگی می گذاریم که قراری عاقلانه بر سازیم تا گرفتار مشکلات ِ روان شناختی از سر تزل و بی بی ثباتی نشویم . ما برای امروز خود می اندیشیم و سرمایه گٌذاری می کنیم تا خطر فردا را نیست یا ضعیف کٌنیم .


    
قدر فضای مطبوع سحر را چقدر می دانیم ؟ "آرامشی عمیق" خبر از حال ِ آدمی در این وقت می دهد.کدامین وقت و فصل را بشود در عنوانی واجد چنین حالی  نامید ،  شرطِ آن دانستن و دانا شٌدن بر تغییرات حسی درون طبیعت خود در این ایام است .  در زمان صبحگاه وقتی که مستقل از منافع و و مطامع شغلی و مسائل زندگانی بر می خیزیم و هستی را می نگریم ، طبیعت را جدا از فضای شهر به احساس می کشانیم . در این موقع با آفریدگار بیشتر فهمِ وحدت و یگانگی   به تجربه می بریم - اینجاست و در موقعی چنین سکوتی بر یکایک پدیدار ها رختِ حجاب ش بر کشیده و می توان احساس طبیعت را دریافت   . مردمان در مابقی زمانِ یک روز مشغول فعالیت به سوی مسائل اجتماعی می شوند و اینگونه "زندگی یک شهر" شکل می گیرد . وقتی به زندگی می اندیشید تنها به چند مساله فکری ندارید  بلکه  رٌباینده آن احساس هر چه از هر جا می تواند باشد زیرا "شلوغی هزار فرهنگی" خود نوعی "بیداری عاطفی" در شما بر می انگیزاند . تهران ، تبریز ، نیویورک و هر شهری در این جهان نوعی گزارش اززندگی درون ِ این فضا را به شهروندان می دهد و شکلی از احساس را در طول روز حامل می شوند . در کجا می باید به سوی درک و دریافت مستقیم و بی واسطه و خالص طبیعت باشیم ؟ آن موقع فراغت می جوئیم از مشغولیت دائمی زندگی و لمس و فهمِ یگانگی با  طبیعتی که اثر مرکبِ پروردگار در آن نهفته به دریافتی شهودی ما را غرق حیرت خود می کٌند . می شود جمیعِ چنین حالی را در خود به تجربه بٌرد به شرطی که زاویه دیداری خویش را با جهان بازسازی کٌنیم و مغلوبِ قابِ همیشگی چشم خود نشویم .یادمان باشد که شکوفائی  این احساسات از اصیل ترین و قدیمی ترین دریافتِ تاریخی بشری نامی آورد که انسانهای امروزی با آن بیگانه و نا آشنا شدند. وقتی چشم خود را به سوی بیداری می گشائیم ، بر می خیزیم و به سوی تلویزیون یا رادیو و اینترنت می رویم ، به خیابان پر از دود می نگریم ، ذهن خود را از خبر ها و نظر هایی پٌر می کنیم که تهیه کنندگانی در جایی از جهان مسئول تنظیم احساسات می شوند و آنها می گویند ، یعنی عموما با خبر های بد و تلخ احساسات ما را در گیر چنین وضعی نگه می دارند. ذهن نمی تواند خود را بی واسطه به طبیعت  و فراتر از آن هستی مرتبط کٌند - ما گرفتار اخبار می شویم و غرق در مسائل بی پایان زندگی اجتماعی - چه زمانی با سکوتِ راستینِ زندگی که نشانگان طبیعت فارغ از اندیشه ها و نظر ها بشناسیم "همسوئی" داریم؟به سوی کدامین دیدار از احساسات زندگی عدسی چشم  خود را تنظیم می کنیم و برداشتی از آن می گیریم؟
نیازی نیست وارد جنگل سرسبز شمال بشویم ، می توان چندی زود تر از خواب بیدار شٌد ، پنجره اتاق را گشود و چشمی به آسمان داشت ، خیره شد و در این سکوت غرق وحدت و یگانگی با هستی  که  بوی پروردگار و  با لمسِ اثر مٌرکب آن  همدرک برای هماهنگی با یگانگی این وحدت عالم شٌد . سکوت را  با بوی ابر و نمناکی هوا ترکیب کٌنیم از خود بی خود شٌده ایم و مراقبه طبیعت آغازی چنین دارد - هر چند طبیعت  برای ما انسانها عظمتی بس بی کران دارد اما کوچکتر از "هستی" می باشد و هستی برآمده از "خلقت خداوند" است .


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها