1

وقتی از جریانِ جاری زندگی سخن می گوئیم از چه چیزی نام می بریم ؟ آیا زیستن به خودی خود نوعی از راهی بودن را در راه ما به نشانه گٌذاشته ؟ راه زندگی همان سطحِ صافِ زیستن به وقتِ رفتن و قدم زدن باشد . گهگاهی زمینِ مٌسطح متنوع و متفاوت از روالِ پیشین گردد و بدان شکل می توان سختی زیستن را به نام زندگی نامی نشاند . آدمیان وقتی در حالِ پویشِ دائمی برای کوششِ مسائل ِ زندگی خود حاضرند و "تنها" هستند و بر یک انتخاب و تفاوت و تنوع ایام را می گٌذرانند . زنی را تصور کٌنید که مشغولِ پرستاری از بیماران باشد ، مردی را به خاطر بسپارید که در حال پاکیزه نگاه داشتنِ شهر از آلودگی و اضافاتِ آن می شود . هر کدام از ما انسانها مشغولیتِ بخصوص خود را داریم و این امر واقعیتِ زندگی است . زندگی در حینِ اینکه واقعیت دارد ، نشانگانی بر خویشتن به ظهور می رساند و می گوید "هستی در این ظرفِ زیستی" جوششی دارد  و آنها به معنای تمامی غیر ها - به عنوان یکایکِ چیز ها - بیرون از من ، همگی گزارشی می دهند که اینجا واقعیت وجود دارد و به یک معنی درخت هست ، آسمان هست ، خورشید هست ، مادر هست و بسیاری از هستنده ها را با خبر می شویم.

پرسش از منظر فلسفی  را بدینگونه می توان طرحی داد و داشت و گفت "سرعتِ زندگی" در این "ظرفِ واقعیت" چه معنایی دارد ؟ چرا معنا باید داشته باشد ؟ آیا زیستن به خودی سریع و پٌر شتاب هست ؟ آیا القائاتی به اشکالی بر ما وارد می شود که روند رو به حرکتِ زیستن را دستکاری کٌنیم و با چرخ دنده های بسیار به جلو برویم ؟ اضطراب اگر شکل و ماهیتی داشته باشد می تواند اینجا ما را در دام ِ خودش اسیر کٌند . اما اضطرابِ زیستن به انوعی در اشکالی حضورمند می شود و می باید به سطح عمیقِ فلسفی ماقبلِ آن رجوع کرد . می توان به خودی خود با "اضطراب" درگیر شٌد - می شود به ریشه ها نظری داشت . چرا باید معنی و منظر سرعتِ زندگی را به شکلی که روز ها و شب ها طی می شوند از نو خود آگاه در خاطر بازنشانی کرد ؟ انسان مانند مسافر یک ماشین شاهدِ حرکتِ آرام یا تٌند ِ این وسیله می باشد و خود یک شی در مقابل ذهنِ خوش تجسمی حقیقی می یابد . وقتی به خویش می اندیشیم خود را یک جوهر مستقل می بینیم چونانکه خورشید ماه نیست ، زمین دریا نیست و این تعدد بر ماهیتِ مستقل یکایک ِ پدیدار ها گزارشی می دهند - هر کدام از این رهسپاری برخوردِ دیداری ما را با محیط متفاوت می کٌند و چون این تغییر واقعیت دارد پس می توانیم به آن بیاندیشیم . اگر تٌند و پٌر شتاب و سریع به جلو برویم بطور حتم مشمول ِ اتفاقاتِ نوین می شویم ، اگر کٌند صحنه زیستن را به فردا برسانیم بار دگر محصولاتِ وقایعِ نو ما را به نشانگانی دعوت می رساند . چگونه باید بر این دریا پارو زد ؟ پرسش و پاسخ ما در این مقال نیست .  چقدر باید پارو به سطح آب بر خورد و سرعتِ حرکتِ  در یک مقدار معنی مشخص بگیرد؟ آیا اندازه پیشینی برای این حرکت تعیین شده ؟ ما می توانیم از منظر فلسفی تعریف کنیم که چه نوعی از این حرکت بر کیفیتِ بودن ما سهم و نقشی دارد .

 

2

بودن ما در این هستی دلاتی به داشتن ندارد و ای بسا در یکایک برحه ها و بحران ها با خود گلاویز می شویم که چرا داشتنِ چیزی از جهان  اکنون  در لیست ِ دارائی من نیست و دارائی بیشتری می خواهیم که باشد . وقتی که در این جهان حاضریم ، هستی ِ ما نشانگر حضور این جان بر این دوران است . جانِ من همیشه همانی هست که همراه داشته و خواهم داشت - ثروتمند یا فقیر - مهم و مشهور تا  ناشناس و ناشناخته تغییر و تحولی در "حضورِ منِ انسان به عنوان بودن هماره مانده و می ماند و هستی من همانی هست که هستم و بر این هستی آگاه می باشم - افسوس که ارزشِ اعتبار ِ انسان را بنا به چیز هایی ورای وجود ِ آن شخص می سنجیم  . داشته و دارائی با هستی و هستم تفاوتی دارند . بسیاری از مواردِ بیرونی مسائل انسانی می شوند ، باید گٌفت حضور در هستی و بودنِ خویشتن بهترین واقعیت برای تامل و توجه در زندگانی بشناسیم . وقتی از این حضور در واقعیت به عنوانِ هستیِ پر جان و جهان شناس سخنی می آید با مقوله سرعتِ زندگی مواجه می شویم . می توانستیم با مقولات دیگری بر خوریم چونان که رضایتمندی یک مقوله از مسائلِ موضوعه زندگی بشر است - هر چند یک مورد از طبیعت ِ انسانی نیست زیرا مواردی که بر طبیعت انسان دلالتی دارند بسیار ساده و عمومی هستند ؛ من هستم و چون هستم آن با من و تمام بشریت است  .  ما جهان را در یک ظرفِ می بینیم ، ما درونِ ظرف جهان حاضر می شویم ، ما در عمقِ آبِ این ظرف غرق یا راهی می شویم . سه سطحِ دیداری می تواند انسان را از خود به محیطِ بیرونی متصل کند. وقتی می گوئیم غرق شدن در حال ر خ دادن ِ مرگ تنها نشانه نهائی نیست فلذا ترکشِ تنشِ خیالی یک شلیک حقیقی بر ذهن می نشانیم و دردی به آن طرحواره می دهیم و باروت خیال سطح ذهن ما را زخمی می کند .  تلالو این نفس ها ، بالا و پائین شٌدن ها و یک سیالیتِ بی وزن ِ دائم ، گسیخته از دیروز و گریزنده از تمام خویش همگی مشمول اضطراب ِ این حادثه شده - وقتی که می نگریم آدمی درون ظرفِ این آب نفس کافی برای سوار شٌدن بر قایقی ندارد نکند بر اعماق نظری داشته و رفته در آنجا چیزی بجوید ؟ می تواند چنین باشد از آنرو که راه واقعیتِ مسیر زندگی را به دٌرستی واقع بینانه و مسئولانه نیاموزیم و یاد نگیریم و کار و راهی در آن به انجامی نبریم . آن موقع می تواند از عمق عمیقِ آب مسیر زیستن بیابیم ، می توانیم به سنگواره های اطرافِ این ظرف بسنده کٌنیم و بگوئیم پٌشتِ آن یک جزیره قرار دارد . استعاره و تشبیه بسیار می توان بر این معنا پدید آورد اما باید صریح و رٌک گفت هر که هر چه بخواهد بشود و باشد و خویشتن را چنان به پرورش ببرد باید در مسیر طبیعی آبراه بر قایق خود ایمن نشسته باشد و پارو ن تنها حرکت کٌند زیرا ماندن همان در ماندگی می توان گفت و این در ماندنگی نهفته  با تامل ِ فرهیختگی و فیلسوفانه تفاوت دارد . وقتی که یک فیلسوف بر این ظرفِ پر آب به همراه شناگران و قایق سواران نظاره می کٌند از بالا به آن می نگرد و می اندیشد . وقتی آدمی از قایق خارج می شود درونِ آب های یک اقیانوس عظیم چون سنگریزه ای تنها و بی کس گٌم می شود .

بودن در این مسیر از سرعتِ آن گٌفتن مساله و موضوعی دگر و مهم باشد ، شتاب کجاست ؟ در طبیعت وجود ندارد بلکه واکنش بر حسب شرایط مهم و ضروری محیاست ؛ باعثِ به حرکت رسیدنی متفاوت از حرکتِ عمومی مغز است - مغزی که نه می خواهد تند برود نه کٌند .  شتابی بر گریختن از چنگالِ ببر تیز پا طبیعتِ جانداران را برای بقاء نشان می دهد . ما انسانها  واکنش جسمانی و هوشمندانه پدید می آوریم و ارائه می دهیم بر یکایکِ عواملِ تحریک کٌننده ؛ آنجا که  الگو های رفتاری ما را تحت تاثیر خودش قرار می دهند . هوش مثبت و هوش منفی میانِ رهایی و آزادی و ترس و اضطراب در نوسان است . آموزگار ی که هوش مثبت خود را برای کاری دٌرست و سازنده به کار می برد با فردی که قصد سو ء استفاده و رفتاری غیر اخلاقی کٌند دو نوع هوش ورزی دو پدیداری حسی هیجانی متفاوت دارند . بر اضطرابی که از شتاب پدید می آید شرحی گفته شٌد ،  کودکی را در این تصویر بگنجانیم که مفهوم ِ سخن مفروضاتِ خود را به تصویر ببرند. وقتی پدر ِ کودک او را موردِ شماتت و تنبیه قرار می دهد ، فرزند واکنشِ خود را این عامل اینگونه بنا می کٌند که سریع تر و پٌر شتاب باید علتِ حادثه را به وضع دٌرست ببرد یعنی همان وضعِ مطلوبِ پدر ( مستقلِ از اینکه حقیقت با سخنِ پدر باشد یا نباشد)   پاسخگری از سر ِ سرعت  و شتابی چنین از دلایلِ پیدایش اضطراب اولیه بدانیم و همگی ما مردمان به میزان و مقداری چنین اضطراب اولیه در خود دیدیم و حمل می کٌنیم - در یک میزان نقشِ مفید دارد آنجا که میان مرگ و زندگی باید در چند صدمِ ثانیه سریع و پر شتاب عمل کٌنیم " ماشین یا قطار در حالِ نزدیک شٌدن به شما می باشد و چند ثانیه کوتاه تا مرگ فاصله دارد - چه می کنید ؟ " وقتی معلمی خطاب به شاگرد او را نادان معرفی می کند نوعی اضطراب برای حقیر دانستن خود و گذار برای پاسخگری به امر معلم در خود ناظر می شود. شتاب برای تٌند کردن ِ میزان ِ ضربات پارو بر ذراتِ آب منوط به شرایط و موقعیت است . موقعیت چون چسبی بر تنِ ما می چسبد و ما می خواهیم که به آن مبداء خود را برسانیم . در سٌخنی دیگر از

ثبات و شتاب در کٌلیت زندگی گٌفتاری داشتم , اینبار و این یادداشت بر مرکزیتِ معنای  شناختِ سرعت در روند زندگی جای دارد و باید گفت چنین قایقی از سفر خود راضی می ماند یا نمی ماند و این موقع معمای خوشبختی نیز به پاسخ می رسد . ما تصمیم نگرفتیم در ظرفِ جهان حاضر باشیم ، ما در این ظرف حاضر هستیم . وقتی حضوری زنده و پویا گزارشی از یک حقیقتِ روشن به ما می دهد ، می باید بر طریقتِ سپری کردنِ راه و مسیر زندگی اندیشید. اندیشه ورزانه زندگی کرد و از خود بر خویش و جهان به یادگار میراث و معرفتی پایدار چون درختی تنومند بر قرار ساخت . ظرفِ جهان - همانطور که گفته شٌد می خواهد  بقاء داشته باشیم یعنی درون قایق خود بمانیم ، نمیریم و غرق در آبها نشویم و اگر اهلِ کمال باشیم کیفیتِ فرهنگی ِ ساختِ محیطِ قایق خود را از تاثرات دینی و فلسفی بهره مند کٌنیم . محیط قایق ساختنی است ، الگوی رفتار درون ِ آن با یاد گیری مهم می شود . بسیاری می گویند در معنای ماهیتِ ظرف ِ جهان بیاندیشیم و بگوئیم هستی چه معنایی دارد ؟ هر پاسخی راه دیگری از فلسفیدن را می گٌشاید که منوط به این یادداشت نیست . این سٌخن تمرکز و توجه را بر این نکته گٌذاشته که مستقل از معنای هستی - من به عنوان یک انسان چگونه می توانم فرهنگ زندگانی خود را معنا کاوی کٌنم و معنایی بر سازم که ارزش و اصالتِ بودن در نیل به خوشبختی را در یابم و آنرا تجربه کرده باشم . برخی منتقدین می گویند خوشبختی یک تصور ذهنی هست ، اصالت و ارزش و بسیاری از اینگونه گزاره ها پایه های عینی و مادی ندارد بلکه نوعی متافیزیک ِ غیر واقعی هستند . با یک مثال می توان حقیقت ِ خوشبختی را شرح داد -  "یک مردِ که احساسات و هیجاناتش در یک فرکانس مناسب بطور دائم قرار دارد و شرایط ِ بد و خوب - شاد یا غمگین آنقدر توانِ اداره ِ درونی او را به خطا و خطر و تحول  و منقلب شٌدن نمی برد و نمی رساند " از این سخن برای یک متفکر روان اندیش نوعی رٌشد یافتگی و ارتقاء روانی به حصول آمده است . چرا نامِ ارتقاء به عنوان مطلوبیت می گٌذاریم  ؟ بدان خاطر که پاسخگری به مسائل عمده زندگانی فرد معقولانه "به عنوان فرهنگی آموخته شٌده برای تصمیم دٌرست اخلاقی انسانی موضوعی در مقابل برخورد هیجانی و بدون پشتوانه فکری " می باشد - اگر عقلانیتی چنین در پرورش باشد خود و دیگران از نتایج ِ آن بارقه اخلاقی را بر می گیرند و خٌرسند هستند - اگر عقلانیت  اینگونه تداومی یابد زندگی ما آدمیان خطر و ضرر کمتری به خود می بیند . نتیجه ای از این پیش فرض ها می توان ساخت که ما طالبِ کیفیتِ بهتر برای زیستن هستیم . ما می خواهیم ایمن تر - مقاوم تر - قوی تر - بهتر در مواجه با شرایط واکنشی عالمانه بدهیم .  چرا عالمانه ؟ نمی خواهیم طبیعی  در تضاد با تعریف عمل معقولانه و برخوردِ احساسی هیجانی باشد ،  امام صادق) می فرمایند: فکر، انسان را به سوی خوبی ها و عمل به آن دعوت می کند  و این سخن حکیمانه عقل را یک منبع مهم شناخت قلمداد کرده است . نمی خواهیم با تفکر سر انگشتی و خود ساخته باشد - ساختنی که پشتوانه منطقی حقیقی واقعی انسانی اخلاقی نداشته باشد . اینگونه امورات تربیتی نقشی بر سواد انسانی اجتماعی ما خواهند زد . خوشبختی یک ادعا نیست بلکه نتیجه فرهنگ به عٌنوان ِ روش ِ زندگی انسان چون رنگی بر بومی نقشی می گٌذارد  . خوشبختی به نمایش احساسات و هیجانات ما خود را نمایان می کٌند و در ساده ترین شکلِ ممکن "حال ِ خوب" داشتن و گزارشی از "سلامتی جسم و روان" یافتن کفایتی بر این حقیقت ِ آموزشی نه طبیعی دارند . خوشبختی در طبیعت انسان نیست  امری مربوط به آموزش برای زندگی هست .  حال که نتیجه و نهایت ِ این کاوش فیلسوفانه در قاب ِ بهتری چارچوبی یافتند باید به عقب رفت و از شتاب و ثبات گٌفت و اندیشید  و پرسید نتایج زندگی تٌند و کٌند در خدمت به خوشبختی چیست ؟

 

3

انسانی که قداستِ زندگی را در کیفیتِ معمول آن حس می کرد و به تجربه می بٌرد ، ذهنِ انسان دیروز مملو از تجارب و خاطراتی بود که بصورتِ ساده و آهسته بر هم نشسته و نمایان می شٌدند و این احوال از جنسِ طبیعتِ راستینِ زندگی بودند و نه پنداشت های بر ساخته تکنولوژیک که به وسیله ذهن امکان تفسیر و معنا گٌشایی کٌند . فلسفه امکانِ تجربه و دریافتِ نوع دیگری از استنباط و ادراک جهان را برای ما محیا می کرد  و می  کند و در یک تامل فلسفی می باید وضعیتِ ذهنِ انسان امروزی و انسانی که اینترنت و لوازم مٌدرن را نمی داشت بخاطر آورد - برای انسان دیروزی همه چیز در آهستگی به گٌذران می آمد و شتابِ شدیدِ شٌدن از سر ِ شریانِ جاریِ زیستن خود را به جائی رسانیدن برای شان به شکلِ بیمارگونه به سانِ آدمیان کنونی معنا نداشت . نخواهم بر سر ادله فلاسفه رمانتیک پنداشتی عالی از مظاهر دیروزی و جلوه و نگار پلید از وقایع اینروزها گویم - مراد سخن بر آنست که ذهنِ دیروز ما چه داشت و ذهن امروز ما چه چیز را به یاد و خاطر ندارد و این تغییرات تحتِ تاثیر فضای جهانی فرهنگی بدانیم که در آن تنفس می کٌنیم - آنچه نداریم یا دارد از داشتِ دارائی معنوی ما می رود احساسِ تجربه آرام زندگی و امکانِ بهره جوئی از مواهبِ این روش - در این میان تلقی حذف عصر مٌدرن و فضا و لوازمِ آن بی معناست - بهتر از فضای مجازی  نخواهد آمد که اطلاعات فرهنگی را به سادگی در جهان به عرضه و مبادله ببرد و امکان اندیشیدن نیز با وجودِ آن شٌدنی ست . ذهن دیروز ، یک ذهن که درش خاطرات با شتاب بر هم فشرده نشوند بلکه به سهل و سادگی امکان یاد سپاری چیز ها را در خود جای دهد . برای آنکه نگارش این نگاه به شکلی ساده تر مشروح شود مثالی می زنم ؛ یک جوان را در سال هزار و هفتصد میلادی در ذهن خویش مجسم کٌنید ، جوانی که خاطرات ش که تمامیِ دارائی ذهن ش باشد با کیفیت و لذتی آهسته در کنار هم قرار دارد و بسیاری از ابداعات مدرن انعکاسی را در ذهن ش پدید نیاوردند ، تخیلی برای گشت و گٌذار مجازی نشناسد ، مثلا تجربه رفتن و دیدار به یک جنگل در نوجوانی و گپ و گٌفت با اقوام و نزدیکان ، احساس تلخی و تٌندی دیدار یک روز غم انگیز برفی و نگره های بسیاری که از جنس زندگی تازه و زنده هستند و همگی فشرده نشدند ، سرشار از وقایع ذهنی و عینی وسیع نیستند و ذهن ما را به جهت های بی شماری درگیر نکردند بلکه همه چیز آرام است . ذهن انسان امروزی بسی شلوغ از چیز های ضروری تا غیر ضرور را حمل می کند . ذهن انسان امروز سرشار از قهر وخشمی می باشد که برای مردمان تاریخ به یک اعتبار بی معنا و بی ارزش تلقی می شدند و آن دروازه ای که باید میانِ افکار ضروری و افکار غیر ضروری کار کٌند ، چون گذرگاه خروجی مرز گذر نامه را برای عبور و ورود و خروج بررسی کٌند از کار افتاده است  . ذهن انسان امروز تمرکز خودش را از دست داده بدان خاطر که میانِ خواسته ها و علایق خودش و میان نیاز و تقاضای اجتماعی بازاری تعیین مسیر دٌرستی ندارد و بسیاری از انسانها جای آنکه استعداد ذهنی خود را پرورش بدهند عامل ترقی را برای تمنا های دیگر تعیین می کنند . چراغ تاریخ نوری بر دیروز می تاباند و به ما می گوید که انسان چطور بود و چگونه طبیعی زندگی می داشت - با این ادعا سر سازگاری ندارم که امکان و حصولی نو بر کهنه و قدیمی برتر است و هر چه دیروزی ارزشمند و عزیز - باید بر سرِ ایده های دقیق و روشن بی اعتناء به دوران و زمان در بدو نخست اندیشید و سپس مدعایی برای افزایش کیفیتِ زندگی انسانی خویش به کار بگیریم .

 

4

کٌندی و تٌندی زندگی امری همیشگی  و ابدی بر ذهنِ انسان ِ خردمند معنا دارد .  طبیعتِ ایندو مقوله معانی بی شماری بر ذهنِ انسان خلق می کردند و می کنند  ، مساله بازگشت به کٌندی ارزش و دلیل و بهانه ای بر آن نیست - نئشگی از طبیعت ِ گٌذشته  و غرق جریان گٌذرانِ آرام ِ هستی شٌدن ، جائی که موضوع فکر و اندیشه در روابط انسانی جای خود را به قواعد طبیعی و قرارداد های مربوط به آن می داد در جهان امروز کارکردی ندارند  زیرا اصوات ماشین ها و شتاب تولیدات همگی می گویند می باید مغز ت مانند یک سیستم ورودی و خروجی داشته باشد - ما می خواهیم خودمان را بشناسیم ، ما می توانیم خودِ شناخته شٌده را در روابط میان فردی ارزیابی کٌنیم و بخواهیم روابطی بهتر داشته باشیم . ما تشنه و جوینده دانستنی های نوین هستیم ، این نیاز به خودی خود سطح شتاب را برای بیش خواهی و بعد مضطرب شٌدن تقویت می کٌند اما از این سطح اضطراب گریزی نیست و ای بسا پذیرشی فیلسوفانه می توان داشت . وقتی می دانیم که کم می دانیم - وقتی می خواهیم که بدانیم خود را در تصویری جدید نیازمندِ دانایی برای رٌشد شخصیت و روانی می یابیم و این در بدو نخست کمی هول بر انگیز است - اما به مرور اگر نظم و انضباطی در دانش ورزی ما باشد اضطراب هستی شناختی دانایی ما را در اسارتِ خود قرار نمی دهد بلکه پٌلی می شود برای رٌشد و تحول . شتاب برای شٌدن و تحول فرهنگی یک فضیلت اخلاقی است  اما شتاب در پاسخگویی در یک گفتگو خطرناک است. شتاب برای بیش خواهی در بسیاری از مواقع و موارد منجر به کاستن و کندن از خودِ آدمی ختم می شود بدان سان که شما بی قرار و پر هیجان می خروشید بر دیگری . در یک الگوی کلان و کلی ما طالبِ ثبات هستیم یعنی نمی خواهیم بی قرار باشیم - ثبات چیست در این سخن ؟ هر چه قابلیت پیش بینی از حفظ اصول و ثبات اولیه را بدهد نوعی محیط امن را بر ذهنم می نشاند . هر چند ثبات اولیه با ثبات همیشگی متفاوت است - مثلا مرگ یک واقعیتِ زندگی می باشد که نظم و اطمینان ما را از بودنِ عزیزان بر می گیرد و نیست می کٌند - باید گٌفت نمی شود ثبات دائمی خواست زیرا طبیعت با فنا و نیستی هم معنا ست .  برخی عرفا و علما بی قراری را یک حقیقت هستی شناختی قلمداد می کٌنند که نباید با آن سر ستیز یا نقد یا وارسی قراری داد بلکه باید با عٌٍمق و دٌردِ آن مواجه شٌد  . ثبات داشتن اگر ما را به سوی تنبلی و سستی نبرد ولی فعالانه آغوشِ فکر ما را برای شتاب ِ مفید و مناسب باز گٌشاید بحثی ست جدا و مستقل . باید از خود بپرسیم در کجا میل به شتابی بر سوی تحرکی تحریک شود مفید واقع می شود ؟ بر چه مواردی هر چه ثباتِ بیشتر حٌکمفرمایی کٌند نتیجه معقول طالب و صاحبِ زیست ِ انسانی بشود ؟ کسی را می شناسید که شتاب برای سرعت را در شغل و کار طبیعی بداند ؟ وقتی از شتاب به سوی سرعت در محیط شغلی برویم عجول می شویم و نتیجه این ماجرا نوعی بی قراری از قسم اضطراب ما را در کام خود می کشاند . در حیطه شغل و تحصیل ثبات پایه و بانی قرارمندی ما  را نقش و رسم می دارد . کدام دانشجوی موفقی وجود دارد که بی ثبات در روند تحصیل و پر شتاب در خوانش فرهنگی باشد ؟ نقض و ایراد ِ این گزاره در خود هویدا می باشد . ثبات در روند شغل و تحصیل اصل اساسی و اولیه تحصیلات موفق است . اگر در سطح فلسفی معنا شناختی کٌندی و تٌندی زندگی باز گردیم باید گفت شخصی که جهان را آهسته بنگرد  عمیق و با جزئیات وسیع به آن متوجه می شود ، شخصی که جهان را تٌند ببیند وسیع و با اطلاعات بی شمار صحنه هستی را بر ذهن حک می کند . این مقال قصد ندارد بگوید کٌند بیاندیشیم یا تٌند - بلکه پٌرسید که در کجا باید ثبات باشد و شتاب از چه موارد و مقولاتی گر دائمی شٌد سود و فایده آن بسیار ؟ چگونه می توان منبع سنجشی در اختیار داشت که امکان تقسیم برای تحلیل به امید تشخیص ثبات و شتاب ِ دٌرست به ما داد ؟ یک چیز را می دانیم که نتیجه نباید سلامت روان را بر هم زند و سلامت روان یعنی احساس رضایت و خوشبختی از بودن در اولین مرتبه آسیب نبیند . بزرگترین خطر در این زندگانی ترس و اضطراب باید نام بٌرد که دو سویه افسردگی و خشم را بر قرار می کٌنند . بدین خاطر توجه و تاکید بر ثبات به عنوان فلسفه کلی زندگی می گذاریم که قراری عاقلانه بر سازیم تا گرفتار مشکلات ِ روان شناختی از سر تزل و بی بی ثباتی نشویم . ما برای امروز خود می اندیشیم و سرمایه گٌذاری می کنیم تا خطر فردا را نیست یا ضعیف کٌنیم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها