قدر فضای مطبوع سحر را چقدر می دانیم ؟ "آرامشی عمیق" خبر از حال ِ آدمی در این وقت می دهد.کدامین وقت و فصل را بشود در عنوانی واجد چنین حالی  نامید ،  شرطِ آن دانستن و دانا شٌدن بر تغییرات حسی درون طبیعت خود در این ایام است .  در زمان صبحگاه وقتی که مستقل از منافع و و مطامع شغلی و مسائل زندگانی بر می خیزیم و هستی را می نگریم ، طبیعت را جدا از فضای شهر به احساس می کشانیم . در این موقع با آفریدگار بیشتر فهمِ وحدت و یگانگی   به تجربه می بریم - اینجاست و در موقعی چنین سکوتی بر یکایک پدیدار ها رختِ حجاب ش بر کشیده و می توان احساس طبیعت را دریافت   . مردمان در مابقی زمانِ یک روز مشغول فعالیت به سوی مسائل اجتماعی می شوند و اینگونه "زندگی یک شهر" شکل می گیرد . وقتی به زندگی می اندیشید تنها به چند مساله فکری ندارید  بلکه  رٌباینده آن احساس هر چه از هر جا می تواند باشد زیرا "شلوغی هزار فرهنگی" خود نوعی "بیداری عاطفی" در شما بر می انگیزاند . تهران ، تبریز ، نیویورک و هر شهری در این جهان نوعی گزارش اززندگی درون ِ این فضا را به شهروندان می دهد و شکلی از احساس را در طول روز حامل می شوند . در کجا می باید به سوی درک و دریافت مستقیم و بی واسطه و خالص طبیعت باشیم ؟ آن موقع فراغت می جوئیم از مشغولیت دائمی زندگی و لمس و فهمِ یگانگی با  طبیعتی که اثر مرکبِ پروردگار در آن نهفته به دریافتی شهودی ما را غرق حیرت خود می کٌند . می شود جمیعِ چنین حالی را در خود به تجربه بٌرد به شرطی که زاویه دیداری خویش را با جهان بازسازی کٌنیم و مغلوبِ قابِ همیشگی چشم خود نشویم .یادمان باشد که شکوفائی  این احساسات از اصیل ترین و قدیمی ترین دریافتِ تاریخی بشری نامی آورد که انسانهای امروزی با آن بیگانه و نا آشنا شدند. وقتی چشم خود را به سوی بیداری می گشائیم ، بر می خیزیم و به سوی تلویزیون یا رادیو و اینترنت می رویم ، به خیابان پر از دود می نگریم ، ذهن خود را از خبر ها و نظر هایی پٌر می کنیم که تهیه کنندگانی در جایی از جهان مسئول تنظیم احساسات می شوند و آنها می گویند ، یعنی عموما با خبر های بد و تلخ احساسات ما را در گیر چنین وضعی نگه می دارند. ذهن نمی تواند خود را بی واسطه به طبیعت  و فراتر از آن هستی مرتبط کٌند - ما گرفتار اخبار می شویم و غرق در مسائل بی پایان زندگی اجتماعی - چه زمانی با سکوتِ راستینِ زندگی که نشانگان طبیعت فارغ از اندیشه ها و نظر ها بشناسیم "همسوئی" داریم؟به سوی کدامین دیدار از احساسات زندگی عدسی چشم  خود را تنظیم می کنیم و برداشتی از آن می گیریم؟
نیازی نیست وارد جنگل سرسبز شمال بشویم ، می توان چندی زود تر از خواب بیدار شٌد ، پنجره اتاق را گشود و چشمی به آسمان داشت ، خیره شد و در این سکوت غرق وحدت و یگانگی با هستی  که  بوی پروردگار و  با لمسِ اثر مٌرکب آن  همدرک برای هماهنگی با یگانگی این وحدت عالم شٌد . سکوت را  با بوی ابر و نمناکی هوا ترکیب کٌنیم از خود بی خود شٌده ایم و مراقبه طبیعت آغازی چنین دارد - هر چند طبیعت  برای ما انسانها عظمتی بس بی کران دارد اما کوچکتر از "هستی" می باشد و هستی برآمده از "خلقت خداوند" است .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها